جدول جو
جدول جو

معنی سر کوم - جستجوی لغت در جدول جو

سر کوم
پوشش پشت بام شیروانی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(سِ)
شهر معروفی است که در طرف شرقی سیسیلیا واقع است و در زمانی که پولس به رومیه میرفت مدت سه روز در آنجا توقف نمود. یکی از تجارتگاههای نیک و بندرش بهترین بنادر سیسیلیا بود. (از قاموس کتاب مقدس). بندری است معروف از سیسیل، دارای 89400 تن سکنه و یکی از بنادر معروف سیسیل است
لغت نامه دهخدا
(سَ رِ)
شکلی است بر فلک بصورت مردی که بر پای چپ خود ایستاده و پای راست برداشته و دست راست بر سر نهاده و بدست چپ سر دیو خونچکان به موی سر گرفته. (غیاث اللغات) (آنندراج). رجوع به حامل رأس الغول شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی از دهستان ززو ماهرو بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. دارای 166تن سکنه و آب آن از قنات است. محصول آن غلات، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سِ رِشْکْ وَ)
بمعنی سرشکوان است. رجوع به سرشکوان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سارکوم
تصویر سارکوم
بیماری سرطان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر کوس
تصویر پر کوس
که کوس بسیار دارد پرشکن پر نورد بسیار کیس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر کوفت
تصویر سر کوفت
سرزنش طعنه ملامت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر کوچک
تصویر سر کوچک
شخص فرومایه بی قدر و قیمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر خور
تصویر سر خور
آنکه همسرش پیش از وی فوت کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرکومه
تصویر سرکومه
یونانی تازی گشته آماس جهاب (جهاب لمف)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرشکون
تصویر سرشکون
پرده ای که در شب زفاف پیش عروس آویزند کله
فرهنگ لغت هوشیار
وارونه، سرو ته
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان زوار تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
چیزی مازاد در معامله دادن، نزول دادن، اضافه بار
فرهنگ گویش مازندرانی
سر در گم
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی در شمال کتول
فرهنگ گویش مازندرانی
خریدن یا فروختن محصول یا هر چیز دیگر به طور یک جا و کلی
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی را ناراحت کردن، رنجاندن
فرهنگ گویش مازندرانی
سرپوش دیگ و قابلمه
فرهنگ گویش مازندرانی
خوشه ی غلات
فرهنگ گویش مازندرانی
پوست سر، آثار، ردپا
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
باد زمستانی جنوب غربی که غالبا سردی برف ارتفاعات البرز را
فرهنگ گویش مازندرانی
سربالایی
فرهنگ گویش مازندرانی
نخستین جوش زدن دیگ بار گذاشته شده، دیگی که آبش تازه جوش
فرهنگ گویش مازندرانی
دید کافی
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان بابلسر بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
کیسه یا جوال انباشته از بار و محصولات کشاورزی، بستن کیسه
فرهنگ گویش مازندرانی
سر و ته، وارونه
فرهنگ گویش مازندرانی
دربسته، سر بسته، کیسه یا سایر ظروفی که به صورت سربسته
فرهنگ گویش مازندرانی
ساختمان چوب که پلورها از چهارسمت دیواره های اتاق جلوتر روند
فرهنگ گویش مازندرانی
بالای تپه، روی بلندی
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان فریم ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
گردویی که از آن به عنوان تیله استفاده شود، در کتول به دام
فرهنگ گویش مازندرانی